.
( یاضامن آهو )
دارم هوایِ مرقدت ای شاهِ مندل می طپد در سینه ام ای ماهِ من
.
از کودکی نامت شده وردِ زبانعشقت در این دنیا شده همراهِ من
.
کمتر زِ آهو نیستم مولا بیاتا بنگری بر محبسِ جانکاهِ من
.
افتاده ام در بندِ صیّاد زمان آقا نظر کن بر اسارت گاهِ من
.
چون بچه آهو بر مزارت سر نَهمدستی کشی تا بر سرِ گمراهِ من
.
بر پنجره فولادِ تو گشتم دَخیلکافی نبوده، همّت کوتاهِ من؟
.
مهمان شدم گاهی اگر بر سُفره اتقانع نشد گویا دل خود خواهِ من
.
لایق نبودم در کنار م
یه چیزایی هست که من فهمیدم که لنگ می زنم توش
ولی باید تکون بخورم غبار از سر شانه هام بریزه که بتونم حرکتی بکنم
اینطوری زیر خروارها خاک، تپش گاه گاهِ دل، فقط یه خاک اندک به پا می کنه به یه شعاع قابل اغماض؛ اگر واقعا این حجم خاک از روی دل بخواد تکونده بشه، شاید طوفانی بشه!
از بسیاری غبار های بنشسته...
از من به خودم: ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی...
.شهدِ وصال .ساقی قدحم پرکرد ، امشب می نابم داد/ .گیسو به رخ افکنده ، مستانه جوابم داد/.از باده شدم سیراب، وانگاه بخوابم داد/ .هشیارنخواهم شد ، چون سرخ شرابم داد/ .تشنه ام بر رخِ یار، گاهِ سحر// .......حبیب رضائی رازلیقی .پ ـ ن شهید نظر میکند به وجه الله ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .عاشقانه ای در قالب سروش اما به زبان کهن تقدیم به برادر عزیز استاد رضاپور مبتکر شیوه های نوین شعر
روزنه
پشت سایه ها پنهان می شوم.
در نهان گاهِ بودن...
این وصله ی ناجور چگونه به تنم چسبیده است؟
بالاخره آشتی می کنم
با چتر و گیاه و روزنه...
که زندگی شکافی است
به گل و مهر و کلمه...
راهی است تا برزخ
تا دایره ی جبروار زمین.
****
ساعت ذهنم به عقب بر می گردد.
آدم های نخستین را می بینم که از شکاف
سرک می کشند به ناکجاآبادِ زمان
در تراکم ابرها غوطه می خورم.
و پشتِ روشنی
پنهان می شوم....
محبوبه باقری
امروز دومینمان بود
ریزشِ نزدیک بِ حداکثری داشتیم؛ فقط من ماندم و رِ
بالا و پائین ولنجک را گز کردیم چون هوا برای رفتن بِ وعده گاهِ روزِ اول بیش از حد آلوده بود.
دستِ آخر هم بعد از پشت در های مسجدِ بزرگِ منطقه ماندن راهمان را کشیدیم و رفتیم کنجِ یکی از پارک های بزرگِ حوالی
خودش را بِ ظاهر ندیدیم، اما نمیتوانست خیلی دور باشد...
در ازدحام، گویی احتمالِ بِ سرِ قرار آمدنش بیشتر است!
چیزی کِ مهم است این است کِ وقتی میگوییم هر فلان روز، فلان ساعت، فلان
فرشتهی دادگستریها! چه سخت افتادهای به زحمت!که هر دو بشقابِ این ترازو، شکست از شدّتِ عدالت
فرشته! در خوابگاهِ دیوان، چه کار کردند جز تجاوز؟فرشته! خم شو بگو پریها چه بار دارند غیر حسرت؟
دعا دعا گریههای خود را گذاشتم پیش چشم خورشیدمنم که با قطرههای باران دخیل بستم به آسمانت
فرشته گفت: «آسمان ندارم، به تو چه مربوط کار و بارم!اگر غزالی، تغزّلت کو؟ چه کار داری به کار دولت!»
تغزّلم را سکوت خورده، به حرمتِ عاشقانِ مرده -تمام آوازهای خود ر
آیه آیه رعب و ترس، قصه قصه از هوس. ای همیشه منتقم، شرمِ بوسه و نَفَس. حاضرِ گناه من، غایب از عذاب خس. لاف راض و مرضیه، لاف شهدِ چون ارس. اندکی چشانیام؟ یا که زانِ هر عسس؟ گاهِ دلشکستگی، دوری از هر آنچه هست؛ در میان گردنی وقتِ لمسِ یارِ مست. دلگرفته از توام ای ببسته پا و دست. راه دیگریت هست، جز که پا برید و رست؟ این که دشمنت نبود، این که دل برید و بست، تا همیشه مبتلاست؛ آن ملخ که جست، جست...
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخ
اتاق رو تحویل گرفتم و هنوز وسایلم رو مرتب نکردم، چون فضایی برای مرتبکردن وسایل، وجود خارجی نداره :|
شام ندارم. نه امشب و نه فردا شب. و احتمالا میدونین که چقدر آشپزیم خوبه؟ بله، به همین علت، کیک و آبمیوه گرفتم و الان گرسنهم هست، ولی دلم نمیاد بخورمشون. چون تنها اندوختهی غذاییم هست فعلا! منتظرم به مراحل سختتر گشنگی وارد بشم و بعد ببلعمش!
اگه زنده موندم، میام و پشتپردهی پسرای اتوکشیده و خوشگل دانشگاههای مملکت رو بهتون نشون میدم تا
سلام!
حال همهی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمای
سلام! حال همهٔ ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِگاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان! تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهٔ باز نیامدن است اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست! را
عکس پروفایل روز مادر و اس ام اس های زیبای تبریک روز مادر
مادر:
کاشکی میشد بهت بگم
چقدر صدات و دوست دارم
لالاییهات و دوست دارم
مطالب مرتبط
متن زیبا برای مادربزرگ + جملات احساسی و زیبا برای مادربزرگ…
9 فوریه, 2020
متن تبریک روز مادر + جملات زیبا برای قدردانی از مادر عزیز
8 فوریه, 2020
بغض صدات و دوست دارم
آسودگی از من ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
عکس پروفایل مادر
مادر، ای لطیف ترین گ
آهنگ دلم ، قلم را به رقصی غم
آلود در آورده است.
هوا برای تنفسم کافی نیست.
خدا در هوایم نیست،شاید هم من در هوای خدا نیستم،"نمیدانم"
اما ای عشق جاودانه ی من: خواستارم بدانی هدفی که در آستانِ تیغ گاهِ رسیدن و
نرسیدنش مانده ام،هیچ گاه آستان حضرت حق را جایگاه نیست ...
خواستارم بدانی در قعر اقیانوسم به سر میبرم و چشمانم سوسوزنان به ریسمان الهی چنگ
میزند،
اما چنگ من نفوذی درطناب ندارد...
خواستارم بدانی شرم حضور در بارگاه خداوندی ات دارم
به هوای حوالی ا
خانطومان یعنی : مرزِ بین ِمــــاندن و رفتـــن ... یعنی : گــذاشتن و گـــذشتن ... یعنــــــــــی : غربتِ رزمندگانِ یگان فاتحین ، فاطمیون ، زینبیون ... یعنــــی : طنین ِ صدای مظلومانه ی لبیک_یا_زینب ... خانطومان یعنـــی : اقامه ی نمــــاز ِ عشق با وضوی خون ... یعنی : ما رأیت الّا جمیـــــــــلا ... خانطومان یعنـــــی : حجله گاهِ عباسآبیاری ... مجید قربانخانی ... عباس آسمیه ... خانطومـــان یعنی : کربلای محمد آژند ... سکـــــوی پرواز ِ محمد اینانلو ... بابُ ال
#مناجات_شعبانیه
#سید_مهدی_شجاعی
به من نگاه کن، وقتی که با تو راز و نیاز می کنم، که من گریخته ام به سوی تو اینک، و در میان دست های توام، خسته و درمانده و زمین گیر؛ در آغوش تو، زار زار گریه می کنم و همه ی امیدم به توست و آنچه نزد تو.
تو می دانی که در درون من چه می گذرد؛ تو از نیازهای من با خبری؛ تو مرا خوب می شناسی. و هیچ چیز از تو پوشیده نیست.
تو می دانی که من اکنون در کجا ایستاده ام؛ به کدام سو خواهم رفت، در کجا اقامت خواهم کرد و گاهِ بازگشتن من کجاست.
دلم میخواست میشد باز میگشتمبه آن دورانِ سختِ همچنان زیبامیان آنهمه غوغابرای قد کشیدن هابه یادم هستچه زیبا زندگی رابه ضربْ آهنگِ انگشتشبه روی دَرْبه لطفِ مهربان بابابه آنی صبح میکردمبرای صرفِ صبحانهبه مهرِ نازنین مادرمُهیّا بود هر روزپنیر و لقمهی نانیو گاهی هممربا بود و انجیرشمیوهای از درخت عاشق همسایه ی ما بودو گاهِ رفتنِ بابا برای کار هر روزهزاران بار بی وقفهبرایش ناز میکردمبرای آنهمه موضوعمکرر باز من آواز میکردمبه یادت باشد
سلامحال همه ما خوب استملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دورکه مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویندبا این همه عمری اگر باقی بودطوری از کنارِ زندگی میگذرمکه نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد ونه این دلِ ناماندگارِ بیدرمانتا یادم نرفته است بنویسمحوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بودمیدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن استاما تو لااقلحتی هر وهلهگاهیهر از گاهیببین انعکاس تبسم رؤیا شبیه شمایل شقایق نیست؟راستی خبرت بدهم
دلم میخواست میشد باز میگشتمبه آن دورانِ سختِ همچنان زیبامیان آنهمه غوغابرای قد کشیدن هابه یادم هستچه زیبا زندگی رابه ضربْ آهنگِ انگشتشبه روی دَرْبه لطفِ مهربان بابابه آنی صبح میکردمبرای صرفِ صبحانهبه مهرِ نازنین مادرمُهیّا بود هر روزپنیر و لقمهی نانیو گاهی هممربا بود و انجیرشمیوهای از درخت عاشق همسایه ی ما بودو گاهِ رفتنِ بابا برای کار هر روزهزاران بار بی وقفهبرایش ناز میکردمبرای آنهمه موضوعمکرر باز من آواز میکردمبه یادت باشد
طلای گنبدِ تو ، وعده گاهِ کبوترهاست ...
کبوترِ دلِ من، بی شکیب می آید ...
میلاد امام رئوف بر شیعیان مهرش خجسته باد
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6G_7xas526EGl3Qhttps://arjanchoob.ir
#ارژن_چوب_شرق#کیفیت_را_لمس_کنید!
#میلاد #امام_رضا (ع) #دهه_کرامت #حرم_امام_رضا #کبوتر #تولد #گیف
#سرویس_خواب_نوجوان #سرویس_خواب_بزرگسال #سرویس_خواب_کودک#سرویس_خواب #سرویس_چوب #سیسمونی #نوزاد #نوجوان #جوان
گورِ ما روزی ز گل همچون گلستان میشود
تربتم آغشته با ساغرِ مستان میشود
در بهاران وعده گاهِ گل و بلبل خاک ما
در زمستان رهروان را چون شبستان* میشود
نغمه های هجر ما را گر که دیوانی کنند
بیدلان را چون کتابی در دبستان میشود
بلبلان از عشق گل اندر گلستان میپرند
وز نوای بیدلان دنیا گلستان میشود
عشق بازی راه و رسمی و طریقی داردی
ورنه تنها با شریعت ماتمستان میشود
گر شریعت را گُزیدی، هان طریقی پیشه کن
چون که شوره زار دل همتک* بُستان میش
دریغا که بار دگر شام شدسراپای گیتی سیهفام شد
همه خلق را گاهِ آرام شد
بجز من که درد و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج
به جز مرگ نَبْوَد غمم را علاج
ولیکن در آن گوشه در پای کاج
چکیده ست بر خاک" سه قطره خون"
امروز دوباره دم غروب دو گربه زیر باران سیل آسا در پناه دیواری که پله های اضطراری روبه رو به آن چسبیده اند مشغول عشقبازی با ناله های بلند خراشیده بودند .بی اختیار یاد "سه قطره خون هدایت" یاد این تصنیفی که در آن داستان توسط" عباس "خ
تو مرا فراموش کردهای؟ تو مرا فراموش کردهای. من تو را فراموش کردهام؟ نه. نه. نه. پس این چند خط را بگذار به حساب حجم اندوه موزون یک فراموش شده- به کسی که فراموش نشده...
من تو را فراموش نکردهام. بس است این همه دروغ و دست و پا زدن و قبولاندن و چپیاندن به خودم که از یادم رفتهای. تا کی و کجا؟ یک جایی دیگر خود آدم خسته میشود؟ نمیشود که تا همیشه و هر وقت خواستی به خودت دروغ بگویی و انتظار داشته باشی که باورت هم بشود. نه. آدم باید شجاعت روبرو شدن
دریغا که بار دگر شام شدسراپای گیتی سیهفام شد
همه خلق را گاهِ آرام شد
بجز من که درد و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج
به جز مرگ نَبْوَد غمم را علاج
ولیکن در آن گوشه در پای کاج
چکیده ست بر خاک سه قطره خون
امروز دوباره دم غروب دو گربه زیر باران سیل آسا در پناه دیواری که پله های اضطراری روبه رو به آن چسبیده اند مشغول عشقبازی با ناله های بلند خراشیده بودند .بی اختیار یاد "سه قطره خون هدایت" یاد این تصنیفی که در آن داستان توسط" عباس "خوا
خستم از فضای مجازی...
خستم ازا ینکه خوب بودن و نبودنت رو از روی پروفایل و بیو و ساعت بازدیدت نگاه میکنن..
خستم از اینکه اگه چندساعت آنلاین نشی،پی وی ت پُر میشه از اینکه چرا نیستی؟! کجایی؟! خوبی؟!
وقتی پروفایلت غمگین باشه میان میگن چیزی شده؟ چرا ناراحتی؟!
و هیچ کدوم زحمت نمیدن به خودشون یه زنگ خشک و خالی بزنن بهت یا حداقل اس ام اس بدن...
بهونه میاره شارژ نداشتم پیامت بدم،زنگت بزنم...
مگه خونه تلفن نداره؟!
خستم از اینکه دروغ میگن بهت... پشت این مجاز
از خودم پرسیدم : چرا آدمها حتی آدم های قوی الذهن باید به جایی برسند که از عشق بترسند؟ از زیاده از حد دوست داشته شدن؟ اصلا بگو ببینم این حد را چه کسی معلوم می کند؟ به خودم جواب دادم: نباید از عشق ترسید، نباید ترس در جان آدم عاشق به نحوی رخنه کند که موش های کثیف ضعف، ریسمان ایمان و یقین را در جای جای قلب او بجوند . این ریسمان این مولود عشق، دنباله ی همان رگ گردنی ست که باریتعالی می گوید از آن هم به ما نزدیکتر ست . بله ! عقل ناکامل و کوچک من هم می ف
چه کسی بر من میگرید
وقتی ناقوسِ آسمان به سه ضربهی مدام میدرخشد
چه کسی بر من میگرید؟
من جنینم در رحَمِ مرگ
گندُمم در خاکِ فراموشی.
سپیدهی رستاخیزم، به گاهِ ابریشم.
موسی گفت: «گره از زبانم بگشای»
اینک منام گره! چون ساقِ گندم تا خورده.
و زبانم به زلالِ ماه میرود.
زلالِ همچون لاله! زلال همچون لال.
راستی را
چه کسی بر من میگرید؟
«به نام خدایی که در همین نزدیکیست»
و اما قربِ نوعِ دوم که قربِ بنده به خداست.انسان به صورتِ ابتدایی از خدا دور است و در دورترین فاصله ها قرار دارد. رابطهی قرب رابطهی طرفین است، اما در موردِ خدا و انسان مستثناست.لذا در موردِ انسان قرب به کار برده نمیشود بلکه تقرّب به کار میرود. تقرّب یعنی نزدیک نیستیم ولی باید کاری کنیم که قرب پیدا کنیم.
رفتن به سوی خدا هم ۴ مرحله دارد که در قرآن ذکر شده است:
۱. «وَافعَلوا الخَیرَ لَعَلَّکُم تُفلِحون»
کتاب داستان نوجوان چهار جلدی که آخرین جمعهی سال نود و هفت خریده بودم، همان که مثلا برای برهی ناقلا خریده بودم، همان که از جمعهبازار کتاب، نصف قیمت خریده بودم، همان که بعد از باز کردن پک و خواندن چند سطر، از خریدش پشیمان شدم، همان که ندادم به برهی ناقلا، چون مناسب سنش نبود، همان را مدتی پیش شروع کردم به خواندن و امشب تمام شد. خیلی دوستش داشتم، خیلی دوستش دارم. بد است، ولی مثل خیلیها، من هم با داستانها زندگی میکنم، هر چند تخیلی باشن
ترمهای اولِ دانشگاه، معمولا پر از هیجانه، همه میخوان بقیه رو بشناسن، هی قرار میذارن تا کارای درسی رو کل کلاس باهم انجام بدن، هرجا میرن همو دعوت میکنن و...
علی دوستِ همون دورهی شیرین دانشگاهمه.
روزای اول دانشگاه رو با هم گذروندیم، یعنی همه باهم، همونموقع که برامون سوال بود الآن میتونیم همو به اسم کوچیک صدا کنیم یا نه؟ الآن اگه بریم بیرون، دانشگاه میفهمه و پدرمون رو درمیاره یا نه؟
اون روزا من خیلی پرانرژی بودم و پر از اعتماد به
پیشتر فکر میکردم مردهام. فکر میکردم کفِ مرکزی ترین نهانگاهِ جسمم، جسدی بوگرفته از قرنها رها شدَهست از روشنا یی که در خردسالی ذبح شد. از وقتی یادم میآید، اینطور بود. از وقتی یادم میآید، میدانستهام حالم خوب نیست و وقتی میدانی حالت خوب نیست که زمانی را زنده بوده باشی، زمانی را حالت خوب بوده باشد و آن را به نحوی به خاطر داشته باشی. درست به خاطر نیاوردم هرگز اما جای احساساتِ خوب را من از بس خاراندم، زخم شد.
حالا اما مدتیست که
(فراسوی نیک و بد، نوشتۀ نیچه، ترجمۀ داریوشِ آشوری)
۲۶
هر انسانِ برگزیده، بنا به غریزۀ خویش، در پیِ دژ و نهانگاهِ خویش است، یعنی جایی که در آن از شرِ توده و بسیاران و بیشینگان (اکثریت) نجات یافته باشد، جایی که در مقامِ استثنا، «انسانِ» بهقاعده را فراموش تواند کرد ـ مگر در یک مورد، یعنی هنگامی که در مقامِ دانشپژوه، به معنای بزرگ و عالیِ کلمه، غریزهای نیرومندتر یکراست او را بهسوی این «قاعده» براند. هرآنکس که در نشستوبرخاست با مرد
میگوئل، از تو میپرسند که آخرین روزهای ۹۷ را چهگونه گذراندی؟ و تو همهی آن کواسشنها و فیلدهای خیلی بیرحمشان را (به لحاظ محدودیت کاراکتری) نادیده میگیری. اما دیر یا زود باید به این سوال پاسخ بدهی. برای قول و قراری که هرگز درست و حسابی به جا نیامد ؛ نه از بدقولی، بیشتر از ظرفِ کوچک و آوارِ بزرگ.اما من به تو میگویم. گرچه که طرفِ قرار رفته باشد و هرگز باز نیامده باشد.
آخرین روزهای این سال برای من آرامتر و زیباتر از همهی لحظاتش سپری می
تابستان پارسال بود که شروع کردم به نوشتن مقالهای در مورد یکی از پیامدهای نسبیت خاص برای نشریۀ تکانه، بهنامِ عنوانِ همین پست. چندروزی از شروع ترم سوم گذشتهبود که کارش تمام شد و تحویلش دادم. اما چرخ روزگار اینگونه گشت که آن شمارۀ تکانه، دقیقن یک سال فرصت انتشار نیافت. بچههایی که مسئول بودند میگفتند صفحهآرایی به مشکل خورده. در این یک سال، خیلی با خودم کلنجار رفتم که مطلبی که نوشتهبودم را شخصن منتشر کنم؛ اما هر شب جوانک نحیفی
چرا باید از ایران نرفت؟هر زمان که تنشی در کشور میافتد، گفتگو از مهاجرت هم بالا میرود. این بار بعد از تنش بنزین، که تنشی روی تنشهای مکرر ایرانِ تدبیر و امید بود، دوباره صحبت از مهاجرت و تصور ساخت بهشتی برای زندگی فردی، خارج از ایران داغ شده است. این بار من از کسانی که انتظارش را نداشتهام نیز شنیدهام...خب واقعا چرا باید از ایران نرفت؟ «ایرانی بودن» یا «غیرت وطنی» یعنی خون و خاک این ظرفیت را دارد که کسی را یکجانشین کند؟خیلی باید ساده
زیارت اربعین، نماد شیعیان معرفی شده است
«زهرا ابراهیمی» در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری شبستان در اصفهان در تشریح زیارت اربعین اظهار داشت: در روایتی از امام حسن عسکری علیه السلام به نشانه های مؤمن اشاره شده و زیارت اربعین نیز یکی از نشانه های مومن شمرده شده است.
این محقق حوزوی با بیان اینکه امام حسن عسکری(ع) فرمودند «نشانه های مؤمن، پنج چیز است؛ اقامه نمازِ پنجاه و یک رکعت، زیارت اربعین حسینی، انگشتر در دست راست کردن، سجده بر خاک و بلند
نان و شراب[1]
ــــ تقدیم به هاینزه
حوالیِ ساعتهای آرمیدنِ شهر.
خیابانهای پرنورِ به خاموشی گراینده،
و ارّابههای تازانِ مزیّن به مشعلهای فروزان، در امتدادِ آنها.
آدمیان سرشار از شادیها و مسرّتهای روزانه به خانههای خویش رهسپارند؛
و روانهای پُرمشغله در خانههای خود
رضایتمندانه به حسابِ سود و زیانِ خویش مشغولند.
بازارِ پرهیاهو از تکاپو باز میایستد، تُهی از گُلها و انگورها و صنعتها.
با این همه موسیق
دوشنبه 15 مهر 98
حالا، حدود چهار ماه از آن شب میگذرد. نشستهام وسط طرح فرش و تختی مال تو نیست برای تحلیل عقدههای من در آغوشش. یا برای حل کردنِ آرزوهای دلآزارِ مرگ و نامیراییم در بسیطیش..
صدای آهنگهای جفنگ از اتاقِ کناری، جیغ، کلمات مستهجن و فحشهای کلاسیکِ مردسالارانه، با صدای فنِ نوتبوکِ دوباره دیوانه شدهام میآمیزد. و مینشیند در بدجاترین نشستنگاهِ مغزم. جای اخمهام درد میکند. اما خشم و غم همزمان میشوند و طبق معمول، اشک.
یا عدل
خواستم بنویسم، کلی چیزهای کوچیک و بزرگ اومد به ذهنم.
رفتم وبِ مهناز. هجدهمین روزِ چالشش بود. 30 تا حقیقت در مورد زندگیتون :))
نمیدونم میتونم 30 تا بنویسم یا نه!
اما شروع میکنم.
1: ناخونهامو، هم کوتاه دوست دارم هم بلند. کوتاهش منو یاد یه سری عکسای هنری میندازه و باهاش راحت ترم. اما بلندشم یه مزیت هایی داره.
اما از یه حدی بلند تر اعصابمو خرد میکنه. خودکار دست گرفتن که برام سخت میشه دیگه لحظه شماری میکنم کوتاهش کنم :))
2: من از اون هام که خود
به خاطر پایاننامهام مدتی است در مراکز و موسسات توانبخشی
اتیسم رفت و آمد میکنم. از همان روز اول که تازهواردی علاقهمند
و ناآشنا بودم تا حالا که مراکز بسیاری را دیدهام و با مربیان و توانجویان و
والدین زیادی آشنا شدهام، همیشه مادران افراد دارای اتیسم توجهام را جلب کردهاند.
بعضی از آنها شرمزده و خجولاند و چشمهایشان را طوری میدزدند که گویی مقصرند.
بعضی جنگنده و باصلابتند؛ آن قدر که دلت میخواهد کنارشان بمانی و لمسشان کنی
درباره این سایت