امروز هشتِ هشتِ نودوهشت بود. از مدتها قبل، میدانستم که این تاریخ، تاریخ مهمیست! منتظرش بودم؛ با ترس و لرز!
امروز، نشستم به تماشای داستان اسباببازیها. Toy Story. قسمت چهارم. من از قسمت دومش دیده بودم. آنوقتها اینگونه نبود که هر روز یک انیمیشن جدید در بیاید و بگذارند جلویمان که ببینیم! برای همین، «داستان اسباببازیها»، قسمت دوم، با آن دوبلهی تکرار نشدنی را بارها دیدهام. بارها. بارها. بارها. بارها.
امروز، سراسر بغض شدم. دیدن همچین
❆ لب های شراب آلود:
هرگز شرابی ننوشیده امکه مست شومهمین لب های پر از مَی توشراب آلود ترین خُم دنیاستبوسه ام برسان.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_کوتاه┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
دو روزی میشه که ساعت دیواری اتاق خواب مونده و یه ساعتی عقب افتاده. البته کار می کنه اما هر چند وقت یکبار که میزونش می کنم یک روز صبح پا میشم می بینم که یه ساعت عقب افتاده. حالا نمی دونم به خاطر نامیزون بودن روی دیواره، به خاطر قدیمی بودن، یا واقعا باتریش ضعیف شده. یا شاید هم با من لج کرده.
من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادمبیا ای چشم روشن بین که خورشیدی عجب زادمز هر چاک گریبانم چراغی تازه می تابدکه در پیراهن خود آذرخش آسا درافتادمچو از هر ذره ی من آفتابی نو به چرخ آمدچه باک از آتش دوران که خواهد داد بر بادمتنم افتاده خونین زیر این آوار شب، امادری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادمالا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادیکزین شب های ناباور منت آواز می دادمدر آن دوری و بد حالی نبودم از رخت خالیبه دل می دیدمت وز جان سلامت می فرست
دانلود آهنگ صوتی موج کف آلود قاسم جبلی
دانلود اهنگ موج کف الود جبلی
دانلود آهنگ موج کف آلود آغاسی mp3
دانلود آهنگ صوتی موج کف آلود آغاسی
اهنگ قاسم جبلی موج کف الود
موج کف آلود احمد غفوری
دانلود آهنگ موج کف آلود ایرج مهدیان
اهنگ موج کف الود ایرج مهدیان
یکی امروز اومد تو پانسیون اینقدر آروم حرف می زد و مودب با شخصیت بود که سر ناهار میخواستم بهش بگم :میشه افتخار آشنایتون رو داشته باشم جناب؟...که لحظاتی بعد رفت و در مقابل چشمان ناباور من باکمال وقار دوتا ته دیگ آسِ اضافه برداشت :|هیچی دیگه قضیه کنسل شد.
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه ۹۸
در لجن زار معاصی، از بها افتاده ایمدور از مولای خود در تنگنا افتاده ایمراه را گم کرده و بیراهه دائم می رویمدر غل و زنجیرِ اوهام خطا افتاده ایمکیست بیچاره تر از ما بندگان بی پناه؟!از امام عصر، از مولا جدا افتاده ایمبرکت از اموال مردم رفت، مشکل از کجاست؟!گیرِ مال شبهه و مال ربا افتاده ایمرنگ ایمان رفته از این شهر، تقوا رفته استوای بر ما... شاید از چشم خدا افتاده ایممنتقم، خون شهیدان ریخت، دیگر
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه ۹۸
در لجن زار معاصی، از بها افتاده ایمدور از مولای خود در تنگنا افتاده ایمراه را گم کرده و بیراهه دائم می رویمدر غل و زنجیرِ اوهام خطا افتاده ایمکیست بیچاره تر از ما بندگان بی پناه؟!از امام عصر، از مولا جدا افتاده ایمبرکت از اموال مردم رفت، مشکل از کجاست؟!گیرِ مال شبهه و مال ربا افتاده ایمرنگ ایمان رفته از این شهر، تقوا رفته استوای بر ما... شاید از چشم خدا افتاده ایممنتقم، خون شهیدان ریخت، دیگر
من هنوز همان کودکم مادر اما بازی ها بزرگ شده اند ، کثیف شده اند ، دست ها دیگر گل آلود نمی شوند ، خون آلود می شوند ، زخم ها و جراحت ها خوب نمی شوند ، اسلحه ها واقعی اند ، آدم ها به راستی می میرند ، گریه ها و فریاد ها ساختگی نیستند ، من می ترسم ... دنیا به کابوس های شبانه ام می ماند ؛ دیگر نمی خواهم بازی کنم ، من این بازی را دوست ندارم.
افتادهایم
عکس خورشیدیم در آب روان
افتادهایم
ناامید از جذبهٔ خورشید تابان
نیستیم
گر چه چون پرتو به خاک از
آسمان افتادهایم
رفته است از دست ما بیرون
عنان اختیار
در رکاب باد چون برگ خزان
افتادهایم
نه سرانجام اقامت، نه امید
بازگشت
مرغ بیبال و پریم از آشیان
افتادهایم
بر نمیدارد عمارت این زمین
شورهزار
ما عبث در فکر تعمیر جهان
افتادهایم
از کشاکش یک نفس چون
موج فارغ نیستیم
گر چه در آغوش بحر بیکران
افتادهایم
چهرهٔ آشفته حالان
انفجار نفتکشها این بار در عمان!
و باز انگشتهای خونآلود به سمت ایران میرود،
در شورای امنیت مطرح میشود،
امّا رسیدن به اجماع بین المللی علیه ایران، سراب میشود،
آیا در حال تکمیل پازلی برای بدست گرفتن تنگه و دریای عمان هستند؟
+سید علیرضا مصطفوی
داستان قشنگ مورچه و کک
روزی، روزگاری کک و مورچه ای با هم دوست بودند. یک روز کک به مورچه گفت «دلم از گشنگی ضعف می رود.» مورچه گفت «من هم مثل تو.» کک گفت «بریم چیزی بگیریم و شکم مان را وصله پینه کنیم.» و نشستند به صحبت که «چه بگیریم؟ چه نگیریم؟» «گردو بگیریم پوست دارد.» «کشمش بگیریم دم دارد.» «سنجد بگیریم هسته دارد.» «بهتر است گندم بگیریم ببریم آسیاب آرد کنیم؛ بیاریم خانه نان بپزیم و بخوریم.» کک رفت گندم گرفت آورد داد به مورچه. مورچه گندم را ب
مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده
هر که در عشق رکب خورده کنار افتاده
فصل تا فصل خدا بى تو هوا یک نفره است
از سرم میل به پاییز و بهار افتاده
هر دو سرخیم ولى فاصله ما از هم
پرده هایى است که در قلب انار افتاده
پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است
آه از آن سیب که در پاى چنار افتاده
حس من بى تو به خود نفرت دانشجویى ست
از همان درس که در آن دو سه بار افتاده
سهمم از عشق تو عکسى ست که دیدم آن هم
دستم آنقدر تکان خورده که تار افتاده!
#سید_سعید_صاحب_علم
قاسم ز جهان چو بست دیده
از چشم جهانیان خواب پریده
او در این جهان هیچ نیآسود
روشن بنمود این ره مه آلود
سردار بخفت به تیغ رعدی
آن تیغ که زد به جسم مهدی
آن تیغ کبود محنت آلود
بنشست بر پیکر دو مقصود
لعنت به کبودی تو ای رعد
لعنت به یزید و عمر سعد
لعنت به سگان استخوان خوار
لعنت به سران ارتش جهان خوار
لالایی قشگی است حقوق انسان
تا خواب شویم جملگی بدین سان
خون خواهی تو در جغرافیایی عشق است
از صنعا، تهران ، تا بغداد و دمشق است
..............
ادام
ما عادت کرده بودیماما من هنوز تقلاهای تو را به خاطر داشتممن تمام این دنیای کثیف را گذاشته بودم لای صفحات کتابی که قرار بود هیچگاه به پایان نرسدمن تمام شهرها را به آتش کشیده بودممن اشک تمام نوعروسان بیوه را، من شیارهای خون آلود تمام درختان به دار آویخته را، من تو را، من خودم را..من خدا را به دریا سپرده بودم..
اما تو از لابه لای سر انگشتانی که هیچگاه لمست نکرده بودند قد میکشیدیشهر خودش را به دریا می انداخت و بین آخرین گدازه های آتش به نوعروسان ب
یا حـ ـسـ یـ ـن
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی عباس من! دیدی اما مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را وقتی غریبانه میرفت بی یار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است اما در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست آن بهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو نا امیدی، تیر نشسته به مشکت مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتاد چون چشم ناباور م
قاسم ز جهان چو بست دیده
از چشم جهانیان خواب پریده
او در این جهان هیچ نیآسود
روشن بنمود این ره مه آلود
سردار بخفت به تیغ رعدی
آن تیغ که زد به جسم مهدی
آن تیغ کبود محنت آلود
بنشست بر پیکر دو مقصود
لعنت به کبودی تو ای رعد
لعنت به یزید و عمر سعد
لعنت به سگان استخوان خوار
لعنت به سران ارتش جهان خوار
لالایی قشگی است حقوق انسان
تا خواب شویم جملگی بدین سان
خون خواهی تو در جغرافیایی عشق است
از صنعا، تهران ، تا بغداد و دمشق است
..............
ادام
دین حق در خطر افتاده، کمک کن فضه
حرف حق از اثر افتاده، کمک کن فضه
قول داده به نبی حیدرِ من صبر کند
یاد حرفِ پدر افتاده، کمک کن فضه
درب این خانه که خود بوی نبی را دارد
گیرِ چندین نفر افتاده، کمک کن فضه
سرخ شد حلقه و مسمارِ درِ این خانه
شعله بر جانِ در افتاده، کمک کن فضه
با لگد ریخت درِ خانه... ببین روی سرم...
یک درِ شعله ور افتاده، کمک کن فضه
مردک پست چنان ضربه به پهلویم زد
شاخه ام از ثمر افتاده، کمک کن فضه
سوی کوچه ببرم زود، علی را بُردند
حیدرم در خط
فیلم Escape Room «اتاق فرار» ساخته آدام روبیتل، فیلمیست که طرفدارن ژانر ماجراجویی، معمایی و راز آلود را به چالش میکشد. قطعا پیش از این با فیلم هایی مثل اره آشنایی دارید، فیلم اتاق فرار نیز ماجرای گروهی از افراد را به تصویر میکشد که در فضایی راز آلود گیر افتاده اند و برای بقا تلاش میکنند.
داستان از این قرار است که شش نفر برگزیده میشوند تا برای کسب جایزه ده میلیون دلاری در اتاق فرار با هم رقابت کنند. اتاق فرار محلیست که در واقعیت هم وجود دارد و افر
نزدیکی ها ی تهران، قلب خاکستری و پر خس این کشور مغموم، جایی که هنوز برهوت نیست اما جنبش شهر به هن هن افتاده است، مرز بین هیجان و سکون، جایی که پیدا کردنش تنها با صدای عود ممکن می شود نه تار، نه سنتور، تنها و تنها یک صدای طنین انداز قوی عود که یک بغض گره خورده پشتش است، درست همان جا که شک می کنید به راه آمده و موسیقی به گریه تان می اندازد، با اولین قطره اشکی که فرو ریخت سرتان را بالا بیاورید و کمی به راست بچرخید درست همان جا دقیقا در اولین نظر، ت
نزدیکی ها ی تهران، قلب خاکستری و پر خس این کشور مغموم، جایی که هنوز برهوت نیست اما جنبش شهر به هن هن افتاده است، مرز بین هیجان و سکون، جایی که پیدا کردنش تنها با صدای عود ممکن می شود نه تار، نه سنتور، تنها و تنها یک صدای طنین انداز قوی عود که یک بغض گره خورده پشتش است، درست همان جا که شک می کنید به راه آمده و موسیقی به گریه تان می اندازد، با اولین قطره اشکی که فرو ریخت سرتان را بالا بیاورید و کمی به راست بچرخید درست همان جا دقیقا در اولین نظر، ت
دل را گاهی باید شست بر مجنون بیدی آویخت
ذل زد به دل و فریاد برآوردتا کی گل آلود تو را آویخت؟
+ ای کاش میشد دل را همچو نوزادی که از شیر می گیرند با شکلاتی سرش را شیره مالید و ترک عادتش کرد! دل را شاید گفت همچو دختر بچه ایست که عروسکش را هرچند زشت باشد را با زیباترین و گرانترین عروسک دنیا عوض نمیکند!
+ این در ذهنم عمیقتر در حال رشد کردن می باشد وقتی که هر دم به عاشقانه هایش برای دگری می نگرم و باز می نگرم...
+ ای یار این چندمین شبیست که در هوای تو از خو
دل را گاهی باید شست بر مجنون بیدی آویخت
زل زد به دل و فریاد برآوردتا کی گل آلود تو را آویخت؟
+ ای کاش میشد دل را همچو نوزادی که از شیر می گیرند با شکلاتی سرش را شیره مالید و ترک عادتش کرد! دل را شاید گفت همچو دختر بچه ایست که عروسکش را هرچند زشت باشد را با زیباترین و گرانترین عروسک دنیا عوض نمیکند!
+ این در ذهنم عمیقتر در حال رشد کردن می باشد وقتی که هر دم به عاشقانه هایش برای دگری می نگرم و باز می نگرم...
+ ای یار این چندمین شبیست که در هوای تو از خو
من تو را میگذارم در چمدانی کهنه و حمل میکنم تا وقتی دوردست ترین سرزمینها را پیمودم، گمان کنم در وطنم هستم. من از دریاهای زیادی عبور خواهم کرد، بیابان هایی را پشت سر خواهم گذاشت که تا چشم می بیند بیابانند و آنقدر دور خواهم شد که از آن شهر، تنها تو برای من بمانی.
من از آن آسمان تیره ، از خورشید بی رحم و سوزان، من از درختان بی ثمر خیابان ها،از دیوارهای سنگی و بغض آلود گذر خواهم کرد و بی آنکه بخواهم؛ یادی از آنها را تا ابد با خود خواهم داشت.من مرد
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدیعبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدیآن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان راوقتی غریبانه میرفت بییار و یاور ندیدیآری در آوردن تیر بیدست از دیده سخت استامّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدیحیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دستیا بُهت ناباوری را در چشم مادر ندیدیشد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکتمثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدیبر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتادچون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدیدلخ
موج، دریا، قطار، ابر، باران، باد، پنجره، آبشار، شب، رشته ی مو، بودنت ، رفتنت، اندوه، تنهایی، عشق، دوستت دارم، واقعا دوستت دارم؟ یا این هم شبیه یکی از این «ادوات تشبیه بسیار نوشته »است که در این چند خط پشت سر، نوشتم؟ کلمات نابود، کلمات بود، کلمات بدبود، کلمات بی بود و نبود، همه از آنها که دار و ندارشان به یغما رفته؟
دیوانگی، جنون، لیلا، شیرین، فرهاد، خسرو، وامق، عذرا، بیژن، منیژه، داش آکل، عشق، طلب، تن و جان، شور و پریشانی، خواهش جسم، خواهش
دیروز دکتر بخیه های پامو کشید، آتلو باز کرد و گفت دیگه سعی راه بری.
چیز وحشتناکیه، با کوچیکترین فشاری رو پام انگار زخم پشت مچم دهن باز میکنه. از این گذشته خود استخونای کف پا و زانوم درد مهیبی دارن...
یاد شریل افتادم... با ناخنای افتاده و خون آلود، پای دردناک، کفشی که به پات کوچیکه، تنها تو کوه... بعد کفشتم بیفته تو دره...
وحشی بودن در حرف آسونه...
با هر قدم انگار پا رو میخ میذارم ولی باید راه برم وگرنه پام خشک میشه... با ۵-۶ قدم فشارم میفته. حالا تاندون
سلام دوستای گلم
من اومدم با ی اموزش دیگه
آموزش خط چشم کشیدن برای خانم هایی که پلک افتاده دارن
خب سوالی که پیش میاد اینه که از کجا بدونید که پلک شما افتاده است یا نه؟؟
اگر پلک های شما کمی پایین تر است و یک چروک کوچک بالای چشم به وجود آورده،شما جزء آن دسته خانم هایی هستید که پلک های کمی افتاده دارید
یک خط چشم باریک زیر پلک شما گم می شود ،به یک خط چشم پهن تری نیاز دارید تا تاکید بیشتری روی چشم ها به وجود آورد
ادامه مطلب
حضرت زهرا سلام الله علیها
دل من بی تو «دیر یا زود» استبی تو آیینه بود و نابود استدور افتاده پلکم از رویتسایه از آفتاب مطرود استتکیه بر خویش فاشگوی بلاستدرد پهلو ز دست مشهود است مگر آیی ز کوی رنگرزانکه لباس تو جلوه آلود استچشم در رفتن از خود است چو تویکی از شیعیان ما رود استرو گرفتی به زلف خویش ز منسر شعله خضابش از دود استخنده ات طول اگر کشید چه باکدیر هم در مذاق ما زود استراه خود را گرفته گویا دردحالت انگار رو به بهبود استزخم اگر خورده
وسقمی لا یشفیه الّا
طبک.
درد و مرضی که به جونم
افتاده رو جز تو کسی نمیتونه
طبابت کنه.
آن مریضی غرق شدن
در استخر آمال و آرزوهایی
که تمومی نداره.
آن درد اعتیاد به فضای مجازی.
آن جراحت و زخم قلب
دور افتاده از تو.
آن روان پریشان
آن روح آسیب دیده.
خدایا کمکم کن.
این فیلم در ژانر وحشت ، ماوراء ، متافیزیک و معنی گرا قرار میگیرد در پایگاه اینترنتی راتن تومیتوز امتیاز ۶۷% را به دست آورد و در IMDb به امتیاز ۷ رسید، اما برخلاف این آمار و ارقام این فیلم یک فیلم عالی است. این فیلم که بر اساس رمانی از ریچارد ماتسون است داستان مردی را روایت میکند که پس از هیپنوتیزم شدن چیزهای عجیبی میبیند. و جزء 8 درصدی از انسانهایی است که پس از بیدار شدن تا مدتها در عالم ماورایی هستند.علت انتخاب فیلم نه به خاطر ترس بلکه روایت
در تاریک ترین ساعت های نیمه شب آن هنگام ک دستی نامرئی رنگ تیره ای می پاشد روی افکار، و احساسات همگی غمناک شده است. بعد از پهلو به پهلو شدن های بسیار، می فهمم ک گیر افتاده ام و سایه ها در خود من را حل می کنند. و در خلسه فرو می روم و می بینم آن چیز هایی را ک دگر از یاد نمی رود. مثلِ لکه ی غلیظ و سیاهی ک روی مغز چکیده باشد و دگر پاک نمی شود. توی خلسه ام، تجسم ترسناکی هویدا می شود ک از چشم گشودن از آن می ترسم. چرا ک می ترسم تاریکیِ خیالاتم به تاریکی اتاق کش
خدا میدونه چقدر روزهای پر استرسی را سپری می کنم، کاش هر چه سریعتر ازین پروپزال لعنتی دفاع کتم و تموم بشه. گاهی فکر میکنم منی که قراره کارشناس IT ساده و کارمند دون پایه باشم واقعا لزومی دارم مدرک دکترام رو داشته باشم یا نه؟ کار منو یه دیپلم که هیچ سیکل هم میتونه انجام بده، چقدر دردناکه بین خواسته هات و جایی که ایستادی دو دنیا فاصله افتاده باشه، دردناک تر از اون دیدن کسایی هست که با کمتر از یک اپسیلون از توان و قابلیت تو برای خودشون خدایی می کنن
قرار بود دوشنبه ها روز من باشه اما آخرش چی نصیبم شد ؟
جمعه های سرد و غبار آلود
+
who has a why to live for can bear almost any
how
Nietzsche
++ نمی دونم قبلا هم اینقدر گیج میزدم یا حاصل دلتنگی برای نارنگی غیر توی مغزمه !
From chaos to order there are many big chaos
برای تو اما غروب مهآلود و نم نم ریز باران و تشویش همیشه دیر بودن و اضطراب هرگز نرسیدن و لغزیدن پا در لحظه آخر و شکسته شدن تمام پل ها و گم کردن مقصد و سرگردانی در زمین های ناشناخته و بی زبانی زبان ها و سکوت چشم ها. در پس زمینه فریادهای به آمیخته شاهین و نامجو و حتا آدریان...
♪♬♬♪چه شود دوست شوی دست در این دست کنی حبیب من♪♬♬♪
♪♬♬♪چه شود نیم نگاهی به این عاشق سرمست کنی مرا مست کنی♪♬♬♪
♪♬♬♪دل به دلت داده منم منم پای تو افتاده منم منم دلبر دل برده تویی تویی عاشق دیوانه منم منم♪♬♬♪
♪♬♬♪دل من افسار ندارد درگیر تو است دیدم آن چشم تورا چشمانم مست شد است♪♬♬♪
♪♬♬♪دل به دلت داده منم منم پای تو افتاده منم منم دلبر دل برده تویی تویی عاشق دیوانه منم منم♪♬♬♪
♪♬♬♪دل من مست کن و دست در این دست کن و زیر و رو
تو رفتی کار من شد لعنت تقدیرِ افتادهکه من در سوی دیگر ، رو به رویت گیر افتاده.میان قهوه خوردن ناگهان رفتی دلم جاماندشبیه یک دوچرخه ساکت و زنجیر افتاده.خبر پیچید در کافه میان دشت آهوییرها شد از دویدن ها همان جا شیر افتاده.نمی دانم تو اکنون دوستم داری دلم می گفت:که پیش پای من از دست تو شمشیر افتاده...
"محمدامین آقایی"
بعضی وقتهای یا حتی به عبارت دقیقتر و بیتعارفتر
در نود درصد اوقات زندگیم حس میکنم تبدیل شدم به یک لیست بلند بالا از کارهای عقب افتاده که قرار نیست هیچ کدامشان تیک بخورد...
کارهای عقب افتاده که از سر وظیفهاست به کنار...
آرزوها و دوست داشتنیهایم را هم یکی پس از دیگری از سر وا میکنم و پیاش را نمیگیرم
رخوت است یا بختک هر چه هست دست از سرم برنمیدارد...
من یه روز از فصار روانی این همه کار جان خواهم داد
التماس دعای هدایت
هیچ جا نرفتم
خواب آلود بودم اما نه در حدی که بشه خوابم ببره
سه تا قرص خوردم اما بیدار موندم
و فوقع ماوقع!
الان ساعت یک هست پایان مراسم شب قدر!
و من تمام مدت سر تو گوشی تو رختخواب بودم!
این دو تا قرصها انگار قویتر از اون قبلیه هستن در اون موضوع خاص! احتمالا از فلوو باشه نه از کیو
افتاده ام از پا مرا حالی نمانده ستدیگر مرا آرامشی عالی نمانده ستلبریز دردم بسکه سودای تو دارمزین گردوی تر هم مرا فالی نمانده ستبرصفحه شطرنج دل مات تو گشتمکیش تو ام جای تو هم خالی نمانده ستدلبر دراین شبهای تنهایی دراین شهربرناظمی والی وسالاری نمانده ستچون نیستی از تاروپود نقش القاچزین فرش ها نقشی براین قالی نمانده ستاز رفتنت برلوح دل امروز وفرداجز یک غزل از شاعر لالی نمانده ست
خالی شدن ذهن از خیالات گناهآلود شروعی برای تکامل اخلاقی و معرفتی انسان و باز شدن در معارف الهی است و همه این اتفاقات وقتی رقم میخورد که ما چشم و گوش کنترل شدهای داشته باشیم که اجازه دیدن و شنیدن صحنهها و سخنان وسوسه برانگیز و گناهآلود را نداشته باشندرسول اکرم(صلیاللّهعلیهواله)«کسی که از نگاههای ناروا بپرهیزد، حق تعالی ایمانی به او عطا خواهد کرد که شیرینی آن را در قلبش احساس کند.»مستدرک الوسائل، ج 14، ص 368
با اینکه قوول داده ام هیچ وقت خاطراتت را مرور نکنماما هر از گاهی یواشکی توی ذهنم تو را مرور میکنم
دعا میکنم که خدا کند دل به دل راه نداشته باشد
که اگر داشته حتما تو هم میفهمی که من یادت افتاده ام
ننهههه اصلا دعا میکنم کاش دل به دل راه داشته باشد
آنوقت دلم خوش است به اینکه شاید اول تو خاطراتمان را مرور کرده ای و من به یادت افتاده ام
#دلخوشی_های_کوچک
#به_وقت_دلتنگی
ای صدایم همه با موج تو تنظیم شده
دوستت دارم و ماه شبِ هستیم شده
روزگار من از آن روز که تو آمده ای
با نگاه های مه آلود تو تقویم شده
من که محکوم به جرم تو شدم باز ولی
جرم زیبایی ات آیا به تو تفهیم شده؟
دور از آغوش تو دلتنگ ترینم آری
پهلوانی که به آغوش تو تسلیم شده
بی تو با هرچه که باشد همه محکوم شدم
مثل مظلوم ترین کشور تحریم شده
نه فقط این غزل تازه سید ، بلکه
دفتر عاشقی من به تو تقدیم شده
پاییز
ای مسافر خاک آلود
جز برگهای مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری
...
حالا دوم مهر هزارو سیصد و نمیخواهم بدانم چند است
و من...
مفتخر شدم
مفتخر شدم به دیدن اولین پاییز
اولین پاییز زندگانی ام
آخر
چگونه بگویم
باتو همه چیز از نو شروع شد....
دیروقت خوابیدن و تا پاسی از شب بیدار بودن و به کامپیوتر خیره شدن میتواند سبب پفآلود شدن چشمها گردد. پس کیسههای کوچک و آرامبخش چای گری ارلی که در کمد دارید نه تنها تشنگی شما را برطرف میکند بلکه میتواند به رفع خستگی چشمان شما هم کمک نماید، و این به علت خواص ضدالتهاب چای است (چای ارل گری چایی گوارا و جزء نوعی خاص از چایهای طعم دار شده میباشد).
ترکیه و پیرامون آنتالیا را با تفریحی خارج از جاده از و کاملاً جدید با تور کواد سافاری آنتالیا کشف کنید.
تور کواد سافاری آنتالیا Quad Safari یک نوع جهانگردی در میان جنگل های کاج و جریان های گل آلود در مناظره باشکوه کوههای توروس و جنگل ها و مزارع تور آنتالیا با موتور سیکلت های عضلانی و با اسب بخار بالا همراه با راهنمایان باتجربه و آگاه و بدون استرس و ترکیب ایده آل از تعطیلات و سرگرمی رانندگی را برای شما به ارمغان می آورد.در تور کواد سافاری آنتالیا
دانلود رمان تقاص نودهشتیا
باید پیش تر برود، نیم نگاهی رو به سقف انباری انداخت و باز شد همان مرد خشک و زخمی امروز:_وقت ندارم تلفت کنم، لباساتو بپوش
برسونمت البته اگه بهت مزه نداده باشه و نخوای دوباره تدربه ش کنی با چند تا غول بیابونی دیگه!صرردایش در نمی آمد، بارانی بود و ناباور.
دانلود رمان تقاص نودهشتیا
باید پیش تر برود، نیم نگاهی رو به سقف انباری انداخت و باز شد همان مرد خشک و زخمی امروز:_وقت ندارم تلفت کنم، لباساتو بپوش
برسونمت البته اگه بهت مزه نداده باشه و نخوای دوباره تدربه ش کنی با چند تا غول بیابونی دیگه!صرردایش در نمی آمد، بارانی بود و ناباور.
به خاطر اون نیست .
من فقط کلافه شدم .
سطح انتظارات از من هر روز داره بالاتر میره و من چیزی تو خودم نمی بینم که شایسته ی این همه تقدیر باشه .
این همه استعداد و هوش سرشاری که بی دلیل و منطق به چیزی نسبت میدن که انیس صداش میکنن . درست مثل یه جسم بی جون . مثلا چوب لباسی .
این استعدادهای مسخره رو دونه دونه تو هم زنجیر کردن ، گردن من انداختن و میکشن و میکشن و اینی که بهش میگن انیس رو هر جا که میخوان می برن .
مدت هاست چیزی ننوشتم .
چون هر بار که میخواستم
کلامِ تنهایی
مقیم گشته دلم در مقام تنهایی
وناتمامِ تمامم، تمامِ تنهایی
درون دفترِ شعرم غزل شد اشک آلود
ردیف می شود اینجا کلامِ تنهایی
چو پینه دوزِ کهنسالِ دیده کم نورم
که وصله ها زده بر التیامِ تنهایی
منم که بامنِ خودگویم این سخن هرشب
"سلام جامِ مقدس، سلامِ تنهایی"
فروغ ماه گوارای بزم مستان باد
ستاره ای ندرخشیده بامِ تنهایی
سکوت می کنم اما سکوتِ درد آلود
قسم به بغض گلویم، به شامِ تنهایی
#فرشید_فلاحی
دیروز جلسهی اول کلاس گیتار با عری بود. نمیدونم ممد بفهمه چه واکنشی نشون میده. شاید بهتر بود قبل از اینکه با پشمینه پوش و خط مشکی هماهنگ میکردم بهش میگفتم ولی خب اتفاقیه که افتاده. پریروز سر یه موضوع کوچیک واکنش بدی نشون داد. با گذشتهای که اتفاق افتاده حق داره به راحتی شک کنه ولی نه در مورد من اخه! تنها چیزی که برام مهمه اینه که خوب جدا شیم. چند سال دیگه که به روزای دانشگاه نگاه میکنه از یه نفر حس خوب بگیره. ترجیحا اون ادم من باشم :) حالا گذشته ا
قدرت سیل را جدی بگیریم حتی سی سانتیمتر!
سی سانتیمتر آب گل آلود قادر است یک خودرو سواری سبک را معلق کرده و از مسیر خود منحرف کند. همچنین میتواند یک صندلی ریاست به محکمی استاندار را معلق کرده و کسی در حد " مناف هاشمی " را کله پا کند!
چوپان و گله دار .درروزگاران قدیم چوپانی دردهکده ای زندگی می کرد که گله دار مردی ثروتمند ومتقلب بود. گوسفندهای این مرد خوب شیر می دادند و چوپان هر روز آنها را میدوشید و تغار(کاسه ) سنگی را پر می کردو صاحب گله وقتی شیر را از چوپان می گرفت داخل شیر آب می ریخت تا مقدارش زیاد شود وبه مردم بیشتری بفروشد ودر نتیجه پول زیادی به چنگ آورد. چوپان که از کار او خبر داشت همیشه اورا نصیحت می کرد ومی گفت :ای مرد از خدا بترس و اینقدر در شیر آب نریز این کار خیانت به
/
دانلود رمان تقاص نودهشتیا
دانلود رمان تقاص نودهشتیا
باید پیش تر برود، نیم نگاهی رو به سقف انباری انداخت و باز شد همان مرد خشک و زخمی امروز:_وقت ندارم تلفت کنم، لباساتو بپوش
برسونمت البته اگه بهت مزه نداده باشه و نخوای دوباره تدربه ش کنی با چند تا غول بیابونی دیگه!صرردایش در نمی آمد، بارانی بود و ناباور.
من از اسمان تنها خواستم ببارد. بر مزرعه ای که مدتهاست در نگاهش ارزوی قطره های باران موج می زند.
من از مترسگ با کلاه زرد خواستم بیدار بماند. بر سر دانه های خواب آلود گندم که مدت هاست به خواب زندگی کردن رفته اند.
صدای آرام در گوشم زمزمه کرد، خودت چکار می کنی؟
بار دیگر به فکر فرو رفتم با مظمون این سوال که خواسته ام از خودم چیست؟
اختلال و نابسامانی در هر یک از امور و شئون کشور ناشی از بی کفایتی و سوء تدبیر رئیس و مسئول آن موسسه یا اداره است. چه تا آب از سرچشمه گل آلود نباشد به این تیرگی نمی گذرد و با آن گرفتگی با سنگ و هر چه سر راه است برخورد نمی کند. عبارت مثلی بالا با آنکه ساده به نظر می رسد ریشه تاریخی دارد و از زبان بیگانه به فارسی ترجمه شده است.
ادامه مطلب
دانلود رمان تقاص نودهشتیا
دانلود رمان تقاص نودهشتیا
باید پیش تر برود، نیم نگاهی رو به سقف انباری انداخت و باز شد همان مرد خشک و زخمی امروز:_وقت ندارم تلفت کنم، لباساتو بپوش
برسونمت البته اگه بهت مزه نداده باشه و نخوای دوباره تدربه ش کنی با چند تا غول بیابونی دیگه!صرردایش در نمی آمد، بارانی بود و ناباور.
امیدوارم که شاد و سلامت باشین.پینوشت اخر رو همین اول به حضورتون میرسونم:
اول!اینکه ببخشید که تندتند پست میزارم :دی خیلیها حوصله ندارن بخونن.اما این یکی فرق داره.اگر الان ارسالش نکنم دیگه هیچوقت جسارت منتشر کردنش رو پیدا نمیکنم.
دوم! اصلا چرا دارم یه تاپیک به این اسم میزنم؟جریان چیه؟
ماجرا رو بدین شرح اعلام میفرمایم: من از ریاضی متنفر بودم.هیچی نمیفهمیدم ازش.تا اینکه_معلمی که انسان است_اومد.و به من یاد داد چجوری باید1)به دنیا نگاه کنم2)چرا ب
گفتم: یه بار یه جا خوندم میگفت اگر خوب نشی، به بقیه هم صدمه میزنی.
و چند وقته دارم فکر میکنم خوب نخواهم شد.
و اونوقت بقیه ای در کار نخواهد بود.
مِه: آه, How I found this to be true. و من خیلی میترسم از کل این پروسه.
حس میکنم یه حلقه بی نهایته، صدمه زدن و صدمه خوردن، که هر چی عمیق تر بری بیرون اومدن ازش غیرممکن تره. Then again، شاید من هیچ وقت بیرون نیومدم.
برای قدم برداشتن خسته نیستی؟ من فکر کنم انرژیش رو هم نداشته باشم حتی.
گفتم: یه بار یه جا خوندم میگفت اگر خوب نشی، به بقیه هم صدمه میزنی.و چند وقته دارم فکر میکنم خوب نخواهم شد. و اونوقت بقیه ای در کار نخواهد بود.
مِه: آه, How I found this to be true. و من خیلی میترسم از کل این پروسه. حس میکنم یه حلقه بی نهایته، صدمه زدن و صدمه خوردن، که هر چی عمیق تر بری بیرون اومدن ازش غیرممکن تره. Then again، شاید من هیچ وقت بیرون نیومدم. برای قدم برداشتن خسته نیستی؟ من فکر کنم انرژیش رو هم نداشته باشم حتی.
ترافیک اول جاده چالوس؛ صبحانه نخورده و ضعف زده و خواب آلود سر ظهر در حالی که رله های فیوز سوخته بود و کولر هم کار نمیکرد؛ گفت اصلا قابل بخشش نیست
گفتم اتفاقا یکبار نبخش. اصلا اونی که گفته " لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست " لذت انتقام رو تجربه نکرده بوده.
بد بودن گاهی چقدر خوبه. اگر فقط در حد روایت و حرف باشه، نه بیشتر.
دارم به این فکر میکنم که اگر خواستم یه روز ازدواج کنم مطمئن بشم طرف مقابلم پر خواب نیست !!!
وگرنه قطعا جدا میشم !
از صبح تا الان تو اتاق خوابیده !
گفت برا نماز بیدارش کنم ساعت ۶ عصر و بیدارم نشد !
هر روزشم همینه ها !
تو این ۶ سال عین هر روزش همینه ...
بعد میگه نه من زیاد نمیخوابم !
میخوام کله اش رو بکوبونم به دیوار :))
یعنی اگر هم خونه ام بود یا تا الآن کشته بودمش ، یا به احتمال ۹۹ درصد خودم رو کشتم ...
درد شدیدی در ساق پاهاش میپیچد،،راه طولانیی را بی وقفه دویده است ،نفس نفس زنان دستش را به نیمکت پارک میگیرد ،روی نیمکت ولو شده است ،کفشش را با حرص به کناری پرت می کند ،داخل کفش از خون خیس شده است ،پاهایش زخمی و خون آلود است ،می ایستد ،بدون کفش بدون چشم،چشم هایش رفته اند! گودی چشم در صورتش از تاریکی پر شده است و رگه های خون سرخاب گونه هایش شده ،ارام ارام قدم بر میدارد ،ارام،ارام،ارام ...می رود تا انتهای دنیا!
درد شدیدی در ساق پاهاش میپیچد،،راه طولانیی را بی وقفه دویده است ،نفس نفس زنان دستش را به نیمکت پارک میگیرد ،روی نیمکت ولو شده است ،کفشش را با حرص به کناری پرت می کند ،داخل کفش از خون خیس شده است ،پاهایش زخمی و خون آلود است ،می ایستد ،بدون کفش بدون چشم،چشم هایش رفته اند! گودی چشم در صورتش از تاریکی پر شده است و رگه های خون سرخاب گونه هایش شده ،ارام ارام قدم بر میدارد ،ارام،ارام،ارام ...می رود تا انتهای دنیا!
امیدوارم که شاد و سلامت باشین.پینوشت اخر رو همین اول به حضورتون میرسونم:
اول!اینکه ببخشید که تندتند پست میزارم :دی خیلیها حوصله ندارن بخونن.اما این یکی فرق داره.اگر الان ارسالش نکنم دیگه هیچوقت جسارت منتشر کردنش رو پیدا نمیکنم.
دوم! اصلا چرا دارم یه تاپیک به این اسم میزنم؟جریان چیه؟
ماجرا رو بدین شرح اعلام میفرمایم: من از ریاضی متنفر بودم.هیچی نمیفهمیدم ازش.تا اینکه_معلمی که انسان است_اومد.و به من یاد داد چجوری باید1)به دنیا نگاه کنم2)چرا ب
هفته پیش رفتم نوبت گرفتم و یه جلسه آموزشی هم رفتم
به بابا گفتن روز امتحان تا پر نشده زود بیا نوبت بگیر چون تعداد زیاده
هفت و نیم صبح اومد گفت بگیر بخواب شصت نفرشون پر شده :/
کلیییی آدم دیگه م وایسادن ببینن می تونن نفر آخر امتحان بدن
الان دیگه امتحانم رفت واسه تابستون تا اون موقع هم همین چس مثقال رانندگی یادم میره :/
من این گواهینامه ره بگیرم یه نفس راحت بکشم تموم شه نکبتِ نحس
معلوم نیست چرا انقدر نحسی افتاده توش
کسی جز خودم نمیتواند کاری کند...
خودم باید دست به کار شوم و بلند شوم از این رخوت و بیحوصلگی... از این فقط تلنبار شدن کارها بر هم...
.
پیش دانشگاهی که بودم رو تخته مقابل چشمهایم نوشته بودم... سرباز این میهن شوم، خون دلِ دشمن شوم ... و حالا هیچ خبری از آن شور و هیاهوی آخر نوجوانی نیست.. و جای همه آن دغدغهها روزمرگی عبثآلود جا خوش کرده است...
.
امروز که این خبر سهمگین نفسمان را در سینه حبس کرد...
با خودم بارها گفتم... سردار سهمش را ادا کرد تا ابد، اما من
بسم الله
آن که باید نگران شکستنش در اثر سرد و گرم شدن بود نه سیمرغهای ایرانی جشنواره، بلکه ایرانیای است که دو روز قبل علیه منافقین فیلم ساخته و حالا با حرفهایش - انشاءالله ناخواسته - به آسیاب همان قاتلها و حامیانشان آب میریزد...ایستادن در غبار فتنههای آخرالزمان، کار پیروان متوسلیانها و حاج قاسم هاست؛ نه رهروان راه اصغر فرهادیها...
پ.ن. انشاءالله همهاش سوءتفاهم و اشتباه باشد.
#غربال_دهر
به سپاهش که بالغ بر نود هزار نفر می شده، دستور می دهد رژه بروند و بعد به صف بایستند. آن گاه با امام صورت به صورت می شود. امام می گفت این کار را به عمد می کرد تا من از بوی شرابی که تا گلو خورده بود، آزرده شوم. متوکل می گوید: «این سپاه آماده است تا بدخواهان خلافت مرا زیر سم اسبانش به توبره بکشد!» امام براساس آیۀ شریفۀ قرآن که می فرماید روی زمین با تکبر راه نروید، لازم می بیند قدرت واقعی را به رخ او بکشد. به آن ملعون می فرماید: «دوست داری سپاه مرا به چش
پتوهای وزنه ای بسیار محبوب شده اند و اگر شما به طور کلی خواب آلود هستید ، احتمالاً در جستجوی بهترین پتو با وزنه خنک کننده موجود هستید. من چندین پتو وزنه برداری را امتحان کردم و بهترین پتو با وزنه خنک کننده بهترین را در آنجا پیدا کردم.
ادامه مطلب
شده یک زلزله و در پی بم افتاده ست
راه وا می کند و سوی تو می آید دل
مثل یک شیعه که چشمش به حرم افتاده ست
مهرداد نصرتی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
به نام خالق بیهمتا
# مجالس+
# دیوارنوشت
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست
یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست
بر گریهی زهرا قسم مدیون زهراست
چشمی که گریان عزای مجتبی نیست
وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد
دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست
در کربلا هر چند با دقت بگردی
چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست
کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت
همپایهی درد و بلای مجتبی نیست
طوری تمام هستیاش وقف حسین شد
انگار قاسم هم برای مجتبی نیست
او جای خود دارد در این دنیا مجال
رز
یکی از قشنگ ترین شعرهای فاضل نظری به نظرم این شعر هست که اون بیت معروف « مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب ، در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست» توی این شعر اومده. سالها قبل این بیت رو شنیدم بودم و نمیدونستم از فاضل نظری هست. امشب بیت اولش روی زبونم بود و با خودم زمزمه میکردم
بیقرار توام و در دل تنگم گلههاستآه! بیتاب شدن عادت کم حوصلههاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آبدر دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی داردبال
چه کرده چشم تو این مرد زخم آلود دیرین را
که یادش رفته آن پیمان سنگین نخستین را
من آشوب زمان و کینه افروز جهان بودم
نشانده بر دهانم بوسه هایت مهر تسکین را
هر آنکس که به فتوای من از خود عشق را رانده
بگو باز آورد با احترام این جام زرین را
که من بعد از دو قرن رفته از کاوشگری هایم
ندیدم در خم صد ساله این تلخی شیرین را
دلیلش هیچ چیزی نیست الا عشق الا عشق
به لب هایت اگر می آورد این شعر تحسین را
محمد صادق امیری فر
نسخه دوبله فارسی نیز افزوده شد
دانلود فیلم آنابل 3 Annabelle Comes Home 2019
امتیاز : 6.0 از 10
کیفیت : Bluray 1080p
ژانر : ترسناک, راز آلود, هیجان انگیز
کارگردان : Gary Dauberman
ستارگان : Madison Iseman, Mckenna Grace, Patrick Wilson, Vera Farmiga
سال : 2019
کشور : آمریکا
سازندگان : James Wan,Gary Dauberman
مدت زمان : 1 ساعت و 46 دقیقه
در هنگام پرستاری دختر اد و لورین وارن ، یک نوجوان و دوستش به طور نادانسته و اتفاقی ، یک شیطان گیر افتاده در یک عروسک را بیدار میکنند ...
ادامه مطلب
یکی از شب های سرد و مه آلود لندن در اواخر قرن نوزدهم است او پشت پنجره پلاک ۲۲۱ بی خیابان بیکر ایستاده و از پشت پرده های ضخیمی که با دکور ویکتوریایی اتاق کاملا هماهنگی دارد بیرون را دید میزنند. jhf بیکاری را ندارد و حوصله اش حسابی سر رفته. زیر لب زمزمه می کند: "پس این قاتل و جنایتکار های لندن کجا هستند".
ادامه مطلب
شب هایم تاریک است. روزهایم تاریک است.
دقیقه ها دلهره آور و اضطراب آلود سپری می شوند
و من هر لحظه حس می کنم در آن چاه تاریک و مخوف فرود می روم.
اسمش را گذاشته ام چاه هرماس...
هرماس به معنای اهریمن نه به معنای شیر که سلطان جنگل است.
من سلطان نیستم.
انگار به ترمیناتور تبدیل شده ام.
یک نابودگر خودشکن...
من نابودگر خودم هستم
و روزی با این پاهایم در چاه هرماس سقوط می کنم.
به همین سادگی...
معصومه باقری
برشی از رمان
عاقبت خط جاده پایان یافت من رسیدم ز ره غبار آلود نگهم پیشتر ز من می تاخت بر لبانم سلام گرمی بود شهر جوشان درون کوره ظهر کوچه می سوخت در تب خورشید پای من روی سنگفرش خموش پیش میرفت و سخت می لرزید خانه ها رنگ دیگری بودند گرد آلوده تیره و دلگیر چهره ها در میان چادرها همچو ارواح پای در زنجیر جوی خشکیده همچو چشمی کور خالی از آب و از نشانه او مردی آوازه خواان ز راه گذشت گوش من پر شد از ترانه او گنبدی آشنای مسجد پیر کاسه های شکسته را می ماند مومنی بر فرا
وقتی که دستهای دخترک را گرفت اندامش را به لرزه واداشت. لحظه ای با دودلی سرش را بالا گرفت و به او خیره شد. و آنطور خیره خیره نگاه کردن، با آن چشمهای درشت و اشک آلود. اما دوباره سرش را پایین انداخت.
پسرک میخواست رگهای دختر را به دندان بکشد و خون درونش را مزه کند. میخواست تمام استخوان های دخترک را در آغوشش خرد کند.
بعد هم دخترک همانطور که سرش را پایین گرفته بود گفت: خداروشکر که مسواک میزنه. حداقل دندون هاش سالمه...
متن ترانه علی زند وکیلی به نام بر باد رفته
بهشتم گم شده بر باد رفتهصدام کن اسم من از یاد رفتهصدام کن بی صدات از دست میرمنذار از ترس تنهایی بمیرمدلم آواز کولی وار میخواد دلم آغوش گندم زار میخوادمن از دلبستگی ها زخم خوردم دلم یه عشق بی آزار میخوادخواب دیدم آسمون از چشم ماه افتاده بودخون من از گوشه ی چشم تو راه افتاده بودخواب دیدم سایه ای بودم که همراهی نداشتتوی خوابم یه فرشته بال هاشو جا گذاشتچه حالی داره حس پر کشیدن یه دریارو یه جرعه سر کشیدن
یه کلبهی سرد و مرطوب، یا حتی یه خونهی نمور ِتاریک که گوشهی شهر افتاده. وقتی عین چی داره بارون میآد و همهی جوارح آدم تیر میکشه از درد و اونجاست که خاطره مثه فواره میزنه بیرون از همه جای وجودِ آدم. از همه چیز. خاطرهی چیزهای تموم شده. پری از آرزوهای نرسیده و لحظههای نداشته. دردِ ناشی از ادامه دار نبودنِ اون لحظههایی که تجربه کردی. و حسرتِ لحظههایی که هیچوقت نداشتی. همهچی تموم میشه به یکباره. قبل اینکه بفهمی چی شده و کی اتفاق
خورش قیمه غذای اصیل و قدیمی ما ایرانی هاست که برای خوشمزه شدن و جا افتاده تر آن بهتر است به یک سری از نقاطی که در زیر به آن اشاره شده است دقت کنید ، اگر تمامی این نکات را در طرز تهیه قیمه رعایت کنید می توانید بهترین طعم جا افتاده رو به خورش خود بدید که با این صورت می توان نذری های فوق العاده خوشمزه ای با این قیمه ها مهیا نمود.
ادامه مطلب
نازنینا! من به آغوشت بهار آورده ام،
یک دل شوریدة پر از شرار آورده ام.
مست از جام جمال و سرخوش از یاد خوشت،
یک دم از بهر طرب یاد خمار آورده ام.
از دلم بردی قرار و صبر و آرام مرا،
در دل شیدا و پرشورت قرار آورده ام.
از کنار درد و غمهای جهان بی کنار
در کنار تو دمی خود را کنار آورد ه ام.
از خود و از کلفت دنیای غم آلود خود
بر جهان بی غبار تو فرار آورده ام.
شاد باش و شاد باش و شاد مان و شاد زی،
شعر پرسوز دلم را من شعار آورده ام.
متن ترانه آرون افشار به نام زلزله
زیبا صنم آواره ترین عاشق دنیا منمکه در قفس چشم تو پر میزنمشلاق نگاهت نزنی بر تنمتو باشو ببین از همه دل میکنمزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام مناز تپش می ایستد دل تا نگاهم میکنی من خرابم پس بگو کی رو به راهم میکنیدلدار من لذت نبر از این همه آزار من به بد کسی افتاده سر و کار منتا روی دل عاشق بیمار من از خود نرهان قلب گرفتار منزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام
رمان ناگفته ها
دانلود رمان عاشقانه ناگفته ها اثر بهاره حسنی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا ویرایش شده با لینک مستقیم
داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد ، آشنایی او با جوان در هواپیما و در مورد زندگی خود ، این داستان را شکل می دهد ...
خلاصه رمان ناگفته ها
با تکان هواپیما از خواب پریدم و کتاب روی پاهایم سر خورد و کف هواپیما افتاد!
خم شدم تا آن را بردارم ... ولی کسی که کن
بوی خاک عطر باران خورده در کوهسار...
خواب گندم زارها در چشمه مهتاب...
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن...
+انصافا لحظه ای چشمتان را ببندید و با خودتان فکر کنید در زندگی هرکدام از ما چندبار این پیشامدهای شگفت افتاده است. تا حالا شبی را در گندم زارها زیر نور مهتاب صبح کرده ایم؟ وقتی که صبح میشود، شبنم اردیبهشت تنمان را که میگیرد، گوسفندان را برای چرا به کوهسار ببریم. چندبار در زندگی بوی خاک باران خو
خون است که روی خاک خشت افتاده است
داغ است به قلب سر نوشت افتاده است
خیزید و فرشته را به بیرون ببرید
آتش به در باغ بهشت افتاده است
شهادت بانوی دو عالم ، امّ ابیها حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها بر عموم مسلمانان تسلیت
چه درد آلود و وحشتناکنمی گردد زبانم که بگویم ماجرا چون بوددریغا درد ،هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود … چه بود؟ این تیر بی رحم از کجا آمد؟که غمگین باغِ بی آواز ما را بازدرین محرومی و عریانی پاییز ،بدین سان ناگهان خاموش و خالی کرداز آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟ چه وحشتناک !نمی آید مرا باورو من با این شبخون های بی شرمانه و شومی که دارد مرگبدم می آید از این زندگی دیگر ندانستم ، نمی دانم چه حالی بود؟
و من افتادم زخمی بر خاک
دخترک رفت و پسر نیز مرا تنها بر خاک گذاشت
خنده و گریه یشان رفت به باد
سیب دندانزده ی خاک آلود
اینچنین می گوید :
ساعتی رفت و من آزرده شدم
همه در فکر شدم چه کسی من را از زمین بر خواهد داشت
چه کسی باز مرا خواهد خواست
که صدایی آمد کولی غمزده ای دید مرا ا
اشک شادی در چشم
از زمینم بر داشت
و مرا با خود برد
او که در گوشه ی مخروبه اطراف دهات
پدر پیری داشت
شاد و خندان به پدر کرد سلام
پدر امروز خدا سیبم داد
تا که باهم بخوریم
جای دندا
زیبا صنم آواره ترین عاشق دنیا منمکه در قفس چشم تو پر میزنمشلاق نگاهت نزنی بر تنمتو باشو ببین از همه دل میکنمزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام مناز تپش می ایستد دل تا نگاهم میکنی من خرابم پس بگو کی رو به راهم میکنیدلدار من لذت نبر از این همه آزار من به بد کسی افتاده سر و کار منتا روی دل عاشق بیمار من از خود نرهان قلب گرفتار منزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام مناز تپش می ایستد دل تا نگاهم میکنی م
ای خدای خوبی ها...
بیا نزدیکتر، آنچنان که از رگ گردنم هم به من نزدیک تر باشی... بیا که غم دلم را به تو بگویم. بیا که بگویم چقدر از دوری ات ناله میکنم؟
خدایا، خوش داری ضجه زدن مرا نگاه کنی؟
خدایا، خوش داری در نیمه های شب، با پای برهنه و چشم های خواب آلود به دیدارت بیایم و جسم نیمه جانم همچنان بعد از این توهم در خودش بتپد؟
خدایا، خوش داری؟
مثل آقاجون که یک کشیده محکم میزد به آدم، بعد هم چنان محکم بغل میکرد آدمو که انگار صدای هق هق عمیقش از تو سینه من د
امسال که سوم دبیرستانم این خاطره رو ساعت ده شب مینویسم
امروز بعد مدرسه تو راه داشتم میومدم که تو پارک مسیر مدرسه دیدم سر و صدا زیاده
چند نفر هم ایستاده بودن داشتن داد میزدن کنجکاو شدم اخه ساعت 2 و نیم ظهر کی میتونه باشه؟
نزدیکتر شدم دیدم یکی از هم کلاسی های من که همیشه ادعای لاتیش میشد و چند باری منو اذیت کرده بود
رو زمین افتاده و دو نفر دیگه دارن لگد میزنندش
اون دو نفر رو هم میشناختم از مدرسه بغلیمون بودن
یه لحظه دلم خنک شد ولی فوری حالم بد ش
سلام...نمیدونم چی بگم والا ... بازم امتحانا من و از زندگی انداخت ولی به هر طریقی بود بالاخره این ماه لعنتی هم تموم شد اما طی چنتا پست بعدی مطالبی که میخواستم ماه پیش منتشر کنم رو با عنوان خرداد عقب افتاده آپلود میکنم که در حق این ماه مظلوم هم ظلم نکرده باشم ...
همه ی حال خوب من برای سال جدید در همان یک روز خلاصه شد
در همان یک فروردین هزار و سیصد نودونه
من از دوم فروردین تا به امروز در یک گیجی وحشتناک به سر میبرم
انگار وارد دنیای عجیب غریبی شده ام که نمیفهممش
در آن دنیای عجیب و غریب گیر افتاده ام
من در آن دنیای عجیب مدام سرگیجه دارم
دنیا دور سرم میچرخد
مدام نفس نفس میزنم
ضربان قلبم آنقدر زیاد است که هر لحظه احساس میکنم قلبم کنده میشود
میفتد جلویپایم
دو قدم که برمیدارم انگار یه کوه بزرگ جا
( ذهن مبتلا ).روزها فکر من این است همه شب این سخنمکه گرفتار بلایم زِ چه رو دَم نزنم
.
چه خطایی، چه قصوری که زِما سرزده است؟وین چه دردیست که افتاده به جانِ وطنم
.
سایه افکنده به ایران و به دنیا کروناترس باعث شده آیینِ دیانت شکنم
.
چو بلا آمد و عبرت نگرفتم، به ستمنان آجر کنم از سودِ کلان، دل نَکَنم
.
کرونا خدعه بوَد، فتنه ی دشمن بنِگرمبتلا کرده چرا؟ ذهنِ مرا، تا بدنم
.
شدم از مسجد و ازمدرسه محروم، چرا؟ذهنِ آلوده شده عامل این گم شدنم
.
لعن و نفر
نام تور: تور 2 روزه VIP ییلاق جواهردشت وسیله نقلیه: اتوبوس VIP وسیله حمل و نقل محلی: لندروراقامت در سوئیت های ییلاق جواهردشت با چشم انداز بی نظیر زیبا تاریخ اجرا: بهار و تابستان 1398ساعت حرکت: 03:00 صبح ساعت بازگشت در تهران: 24:00 محل حرکت رفت و بازگشت:میدان آرژانتین - خ احمد قصیر - نرسیده به خ 16 - رو به روی بانک توسعه صادراتسهم ماهبان تور کلا 4 وعده غذایی : 2 صبحانه ، 1 نهار ، 1 شامصبحانه اول به صورت بوفه و سلف سرویس - صبحانه دوم به صورت محلی - ناهار جوجه کباب -
در یک روز گروه روان قانونی رو تصویب کردن که اگر کسی عملی روانپزشکی رو افتاده باشه، تئوری هم افتاده و امتحان دوباره هم گرفته نمیشه ♂️ در کل یه ۵ واحدی رو الکی الکی افتادم . احساس میکنم مثل اقتصاد کشورم دارم دچار رکود میشم . دوستانم هم ورود منو به جمع دانشجویان " لَش کُن" و تنبل تبریک گفتن . یک نکته جالب هم بگم تنها کسی هم که افتاده من هستم . باید در کتاب گینس هم ثبتش کنن . میترسم فردا هم حکم اخراج از دانشگاه بیاد دستم .
بخش بعدی جراحی داریم . این
ما برای درد کشیدن آفریده شدیم
اشتباه کردیم که خیال میکردیم روزی تو ایوون خونهای گرم میشینیم و به روزهای سخت گذشتمون فکر میکنیم و با خودمون میگیم که ارزشش رو داشت
اشتباه میکردیم که فکر میکردیم روزی کسی که عشق رو برای ما معنی کرده رو در آغوش میگیریم و یادمون میره تنهایی چقدر سخت و جانکاه بود ، یادمون میره چقدر مردیم تا یه بار زنده شیم
اشتباه میکردیم که تو رویا میدیدیم که دلمون گرم شده ، پشتمون گرم شده ، خیالمون گرمه
بهار اشتباه بود ، سال
از همان زمانی که کودکی خردسال بیش نبودم، از همان زمانی که یک توپ داشتم و در خانه با خودم فوتبال بازی میکردم و مثل الآن با برداشتنِ دو قدم کلِ عرض خانه طی نمیشد، از همان زمانی که بهتازگی با مفهوم نگاشت بین دو مجموعه آشنا شدم، هیچموقع آبم با عبارتی که برای نگاشتهای یکبهیک بهکار میبردیم (و میبریم) توی یک جوب نرفت. منظورم همین «یکبهیک» است! طبق تعریف، نگاشتی را یکبهیک مینامیم که هر عضو برد دقیقن مربوط به یک عضو دامنه
١٣٩٧/٨/١۵
ناشناختهها همیشه باورپذیر تر اند. در هر زمان، بی هیچ محدودیتی در هر قالبی میگنجند. با تمام چشمها مینگرند، با تمام صداها سخن میگویند، از تمام صداها شنیده میشوند، از تمام راهها میرسند، با تمام راهها دور میشوند. و من، تمام این مدت با ناشناختهات زندگی کرده بودم؛ ناشناخته ات را با هزاران چهره، هزاران نام، هزاران هویت مجسم کرده بودم. اشکهایش را دیده بودم، و لبخندهایش را، حرفهایش را شنیده بودم و این ندانستن، اگرچه
خواب بدی میدیدم. و نمیتوانستم بیدار شوم. بعد یکی دست گذاشت روی صورتم. و من جیغ زدم. و پریدم از خواب. اولینبار بود که اینطور میشد. مستر ترسیدهبود و داشت در بغل زن گریه میکرد. فقط هقهقاش را میشنیدم. زن گفت بیدار شده و دیده تو خوابی. چندبار هم صدایت کرده. مرد هم تایید کرد.
من هیچ نشنیدهبودم. فقط یادم میآید یکی به من حمله کرد و من در تقلای دفاع بودم.
مستر همیشه من را بیدار میکند. بیدار که میشوم خوشحال میشود و میبوسیم هم
حواسم پرت سوتیم شد یادم رفت بگماستاد موسیقیم گفت هوشت خیلی خوفه ^_^
جلسه قبل بهم سه تا کتاب گفت بخرم که دوتا شو گیر آوردم و یکیش رو نداشتن
امروز وقتی رفتم اون دو تا رو باهم باز کرد و از هردوش بهم مشق داد
گفت به بقیه فقط یه دونه رو درس میدم ولی چون تو زود یاد میگیری خوبم تمرین میکنی این کتاب سنگینه رو هم درست میدم :)
یکم پز بدیم سوتی مونو بشوره ببره بفهمین اونقدرام خنگولک نیستم
ولی جدی یه سوال
چرا من هرجا کلاس ملاس میرم کلی تعریف میکنن و میگن خوبی
ا
آموختم که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمیدهد...
تصمیم گیری در زمان شکست همواره نیمی از راه نجا و رهایی است...
تو یی که مرا درحال سقوط می بینی ؟آیا تابه حال اندیشیدی که شاید تو وارونه ایستاده ای شاید بدونی که حتما میدونی خودتو زدی به نداستن...
دست پازدنمو دوست داری میدانی شنا بلدنیستم ...اقیانوس باهمه بزرگی و ترفتندهایش فرزند پدری کوچک به نام قطره است...
من یاد گرفتم در زندگی هیچ چیزی محال نیست ولی زمان باعث شد بدانم در آب گل آلود میشه ماهی گرفت
این بار سومیه که میرم کلکچال چرا؟
اول اینکه با وجود این همه کوهنوردی که وجود داره اینجا با کسی آشنا نیستم دوم هم امادگی مناسبی ندارم و دارم از مسیر های ساده شروع میکنم، تازه این بار تا پناهگاه بیشتر نرفتم همه وسایل کوهنوردیم اینجا نیست ، مثلا با شلوار جین رفتم امروز : یعنی دیروز :)))
هواشناسی رو نگاه کردم 10، 13 و 15 بارش باران و بقیه ساعات هم باراندگی اندکی داشت، لباس اضافه همراه خودم بردم.
از اونجایی که فعلا کرج هستم تا برسم به جمشیدیه شد ساعت 10 (
(این داستان کوتاه ارزش چاپ ندارد ولی شاید ارزش خواندن داشته باشد)
شغال سر بر آستان کفتار سایید و به پابوسی شتافت و در حالی که از فرط خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، گفت: تمام شد سرورم، تمام شد؛ شیر جنگل بی یال و کوپال گوشه ای افتاده و وقت سورچرانی و خوش گذرانی است، نفس های آخرش را دارد می کشد و کمی دست بجنبانید، ده دوازده درخت آن طرف تر، زیر کهنسال ترین درخت جنگل او را می بینید که آخرین لحظات عمرش را می گذراند و نفسش به خس خس افتاده است. حیف است ای
درباره این سایت